آقایون و خانومای شاد و خوش آب و رنگ درون صفحه ی تلویزیون از ده تا یک برعکس شمردن و بالاخره تحویل سال جدید.
پسرجان و پدرش از جا بلند شدن برای روبوسی و تبریک و عید مبارکی گفتن. من نشسته سرجام ، یکی یکی بغلشون کردم و بوسیدم و تبریک گفتم و لپ هاشون با رژم سرخ و گلی شد. همه که نشستن سرجاشون دیدم پسرک با چشم های باریک شده نگاهم می کنه. لپ هاش سفید بود. لای دیده بوسی ها فراموشش کرده بودم. در واقع از دستم دررفته بود. محکم بغلش کردم و بوسیدمش. با لحن طلبکار و نیش دار و کنایه آلود گفت:
-چه عجب! بالاخره مسئولین به مناطق محروم هم سر زدن!
درباره این سایت