یک مامان هم هست که شال آبی قشنگش رو تمام مدت دور دوشش میندازه و به عالم و آدم پز شالش رو میده .
میگه از جوونی آرزو داشتم یکی از این شال ها برای خودم ببافم. هربار می گفتم حالا سال بعد می بافم. سال بعد.سال بعد.
و فقط برای بچه ها بافتم و برای خودم ژاکت و ژیله و . . اما شال دور دوشی نبافتم.
بالاخره الان بعد از جراحی و بسته شدن لنف ها که دستم از کار افتاده و حرکت نداره، یکی برام بافته و منو به آرزوم رسونده.
برای هرکی از راه می رسه قصه ی شال شمالی رو تعریف می کنه و قربون صدقه ی دخترش میره.
من ترا عاشق دختر مامان ام.
درباره این سایت