فقط خدا می دونه که من دیشب چندبار نزدیک بود منفجر بشم از خنده ی قهقهانه . و خنده ی زیر جلکی م رو پیوند زدم به ادامه ی حرفی و صحبتی و با چه مکافاتی خودم رو کنترل کردم که ناگهان نگم:
-بچه ها. یه چیزی بگم؟ همه تون دارین برق می زنین!
مدیونید فکر کنید دو روز پیش دوتا پارچه ی لمه برش زدم و چیزکی دوختم و تمام خونه و زندگیم برق برقی شده و پر از اکلیل های پارچه. و البته که اکلیل ها تا مدتها توی موی ابرو و سر و ریش و دست و پای همه مشغول درخشیدنه!
( بچه ها یه چیزی بگم؟. همه تون دارین برق می زنین)
روم به دیفال!
درباره این سایت