شروع کننده علی بود. علی هم از خواهرهای دوقلوی خوشگل چشم رنگی شش ساله اش گرفته بود.
علی عاشق پسرک است. خانه شان در همین خیابان، دویست سیصد متر پایین تر از ماست. هر روز جلوی خانه مان از سرویس پیاده می شوند و جلوی در می ایستند.حرف می زنند، قرار می گذارند، گاهی توی حیاط چرخی می زنند و بعد علی پیاده می رود تا خانه خودشان. علی پسرک را دوست دارد.این را می فهمم.
آبله مرغانِ علی به پسرک رسید.همزمان با پسرک سه تا از بچه ها هم مبتلا شدند. امروز یکی از پسرها، آمد امتحان ترمش را داد و برگشت خانه. بعد از امتحان دوتا از پسرها تب کردند و بیحال شدند و رفتند خانه.
آبله مرغان دارد کلاس پنج دو را تعطیل می کند.
خدا می داند معلم جان شان در بچگی مبتلا شده یا در بزرگسالی در معرض خطر است.
جوجه خروس های کلاس پنج دو، آبله مرغان گرفته اند!
1-خدا مرا ببخشد که به این شیوع می خندم . می خندم . می خندم!
2-به پسرک گفتم از معلمت فاصله بگیر. نزدیکش نشو.مبادا مبتلا شود. پسرک گفت: (نشستم روی صندلی تکی که بچه ها ازم نگیرن. دقیقا نزدیک آقامونم! خیلی بهش نزدیکم.)
3-هیچی دیگر. همین!
درباره این سایت